رایگان
من در خانواده متوسط به دنیا آمدم. از ۱۰سالگی دوست داشتم در کارها مستقل بوده و بتوانم فرد مفیدی باشم، دوست داشتم کارهایم را درست و کامل انجام بدم اینجوری هم مورد تائید خانوادهام بودم هم اطرافیان تشویق میشدم و می توانستم جایزه هم بگیرم و در کل دوستداشتنی بشوم خیلی تلاش میکردم و کارهای زیادی انجام میدادم که دیگران از من راضی باشند و بچه ی خوبی باشم اما نمیشد ، دوران نوجوانی و جوانی من در حال سپری شدن بود من همچنان در پی کمک کردن به دیگران و انجام کارها و رفتارهای درستی که دیگران میخواستند بودم . وارد دانشگاه شدم و وارد بازار کار رشته و کارهایی که بیشترشون با علایق من سازگاری نداشت را انجام می دادم . هرگز فراموش نخواهم کرد ، زمانی که حتی در محیط کارم فقط و فقط به خواستهها و برطرف کردن نیازهای دیگران مشغول بودم ، ساعتهای زیادی و حتی بیشتر از توانم کار میکردم چند ماه یک بار کارم را عوض میکردم که شاید اون چیزی که میخواهم بدست آورم. در قسمتی از مسیرم پیاده به خانه برمی گشتم هر روز دعا میکردم و میگفتم خدایا چرا با همه تلاشهای زیادی که انجام می دهم.
ولی باز دیگران از من کامل راضی نیستند ؟ چرا احترامی که می خوام به من نمیگذارند ؟ حقوقی که میخواهم را دریافت نمیکنم، همیشه دنبال قضاوت اطرافیانم بودم که چی در مورد من فکر میکنند، مثلاً در موقع کار پیش خودم میگفتم نکند به من بگویند این چه جور آدمیه، نظرم را نمیگفتم . که نکند به من بگویند چه حرف بی ارزشی زدی ، یا ترس از اینکه مسخره بشم و یا به دیگران بی احترامی بشود چیزی نمیگفتم یک سری برچسبهای دیگر به خودم میزدم واقعاً خسته شده بودم.
در قسمتی از مسیرم پیاده به خانه برمی گشتم هر روز دعا میکردم.
من با سئوالاتی که در ذهنم بود ، احساس کردم نیاز به حمایت و راهنمایی دارم ، میخواستم کسی پیدا شود و به من بگوید آیا مسیر زندگیم درست است یا نه ؟
و هر روزم با این دغدغه پشت میز کارم میگذشت. کم کم توجه مدیر به من جلب شد و نسبت به تمام کارمندان آن مجموعه از نظر تحصیلی و اجتماعی جایگاه بالاتری داشتم. و این دلیلی شد که تعامل مدیر با من بیشتر شود و بعد از مدتی تقریباً همه کار را انجام میدادم . دفتردار، منشی ، حسابدار و … اما همچنان دستمزد من مثل قبل محاسبه میشد.
و من هر روز خودم را از درون میخوردم، تحقیر میکردم و ایراد میگرفتم ، چقدر عقلم کمه هیچی بلد نیستم و من ناتوانتر میشدم تا جایی رسید که در خانه زیاد صحبت نمیکردم و در محل کارم هم سکوت اختیار کرده بودم و مثل یک ربات فقط کارم را انجام میدادم منتظر بودم که ساعت کار زود تمام شود.
البته من هر روز برای خودم جایگاه ایده آلم را تصور میکردم. یک روز به صورت اتفاقی مشاوری به دفتر مدیرعامل حضور یافت و مدیر عامل از من خواست در کنار مشاور یکسری تغییرات و بهینه سازی انجام دهم . کم کم با هم دوست شدیم و یک روز که مشغول انجام تغییرات بودم از من پرسید چقدر حقوق میگیری و من پاسخ دادم ۳۰۰۰۰۰ تومان. خنده ی تلخی کرد و گفت به کارت علاقه داری ؟ من با ناراحتی گفتم نه .
هر روز برای خودم جایگاه ایده آلم را تصور می کردم.
…
محصولات مرتبط
Mohamad –
سلام و روز بخیر محصول انرژی هسته ای من بسیار عالی است وکتابتان خیلی خوب است ممنون از محصولی از این کتاب فوق العاده تون مرسی.
Fereshte –
👌🏽👌🏽👌🏽💙💚💛🧡💜
مدیر وبسایت –
سپاس.
یاس احمدی –
ممنون که این کتابون را رایگان گذاشتید . ممنون
مدیر وبسایت –
سلامت باشید.
مدیر وبسایت –
سلامت و شاد باشید.
نادر –
خیلی عالی بود .
ممنون خدا قوت
ساغر –
سلام
من کتاب صوتی این محصول را می خواستم ، قبلا که پک کامل را حضوری خریده بودم توی dvd بود .اما الان لینکش را می خواستم ،لطفا برام ارسال کنید یا اینجا بگذارید .ممنون
مریم سامانی –
ممنون ، خیلی خوب بود .🙏🌹
مریم آستانه –
ممنون ، خیلی خوب بود .🙏🌹
مریم آستانه –
ممنون ، کتاب خیلی خوبی بود .🙏🌹
مدیر وبسایت –
سلامت و شاد باشید.